یادواره برای گوینده ای كه بیش از حد جدّی بود

محمدباقر رضایی نویسنده برخی از برنامه های ادبی رادیو در سلسله مطالب آهنگینش برای مفاخر، مشاهیر، پیشكسوتان، هنرمندان و نامداران رادیو، این بار سراغ “فاطمه ركنی” رفته است.
فاطمه ركنی گوینده پیشكسوت رادیو سالهاست بازنشسته شده اما همچنان در برخی از برنامه های رادیویی گویندگی می كند.
او از جمله گویندگانی است كه زیاد اهل مصاحبه و در چشم بودن نیست و كمتر خبری از او منتشر شده است. برای همین،

1404/08/17
|
10:01

كمی ناشناخته مانده و به نظر می رسد فراموش شده، در حالی او یكی از گویندگان توانمند رادیو و شخصیتی دوست داشتنی است و نامش در تاریخ رادیو خواهد ماند.
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه برای برخی از برنامه های فاطمه ركنی نویسندگی كرده، امیدوار است در این یادواره توانسته باشد جزئیاتی از زندگی او را با كمك دوستانی كه خاطره گفته اند، به دیگران نشان دهد و بر مقام معنوی او تاكید كند.
این سلسله مطالب آهنگین قرار است به صورت كتابی چند جلدی منتشر شود و یادگاری از سیر و سلوك رادیویی ها در آینده باشد.
دلنوشته آهنگین محمدباقر رضایی درباره فاطمه ركنی — كه اختصاصی در هنرصدا منتشر می شود — را آرام بخوانیم:
یادواره برای گوینده ای كه بیش از حد جدّی بود ( در 22 پرده )
پرده اول:
آن بانوی ارجمند
آن صدای بِرند
آن گوینده ی هنرمند
آن هنرمند آبرومند
آن كه هیچ غرور و داعیه ای نداشت
و هرگز حاشیه ای نداشت.
مبادی آداب بود
و كمی اهل عِتاب بود.
صدایی فاخر و وزین داشت
و هنر برای تسكین داشت.
موفقیت هر برنامه را تضمین می كرد
و پیام رادیو را– هنرمندانه– تلقین می كرد.
به معنای واااقعی صدا داشت
و در خرج كردن آن حیا داشت.
در رادیو با هر كسی كار نكرد
و هر برنامه ای را قبول نكرد.
سرمایه اش همین صدا بود
و از سر و صدا و هیاهو جدا بود.
گوینده ای بود كه “آن” داشت
و در كلامش جان داشت.
رادیو از او جدی تر به خود ندید
و اگر هم دید، مانند او ندید.
پرده دوم:
صدایش متفاوت و خاص بود
و در رادیو بسیار سرشناس بود.
جوانها به همكاری با او می نازیدند
و سرشان را به آسمان می ساییدند.
همه ی شغل های رادیو را تجربه كرد
و فقط شغل گزارشگری را تجربه نكرد.
گویندگی رادیو به نظرش معمّا بود
و سرشار از راز و معنا بود.
می گفت: ما گوینده های رادیو اگر به سمت تصویر برویم،
رویاها و تخیّل شنوندگانمان را به باد می دهیم.
مدتی در تلویزیون– بدون تصویر– گویندگی كرد
و با گویندگیِ “نریشن” زندگی كرد.
اما توانایی اش فقط در رادیو دیده شد
و صدایش از بهترین برنامه ها شنیده شد.

پرده سوم:
همیشه می گفت: من رادیو رو مثل ارتش می دونم. به نظرم هر كس حتی یك روز جلوتر از من به رادیو اومده، باید جلوش پا جفت كنم و بِهِش سلام بِدم!
پرده چهارم:
بهرام رحمانی تهیه كننده پیشكسوت رادیو با همه رادیویی ها– چه آقا، چه خانم– روابط دوستانه و شوخی های بامزه ای دارد. حتی با فاطمه ركنی كه جدّی ترین همكار اوست!
در این مورد می گوید: ما هر وقت رفتیم طرف خانم ركنی، گفت: برو برو اذیت نكن!

پرده پنجم:
از بهرام رحمانی خواستم در مورد فاطمه ركنی نظر جدّی بدهد.
ولی حتی در این ابراز نظر هم از شوخی هایش دست بر نداشت و گفت: من سالها در خدمت این بانوی خوشرو و باشخصیتِ رادیو بودم و هستم.
با اون صدای قشنگ و لهجه ی كرمونیِ زیبا و خنده های نمكینش برنامه های مختلفی تهیه كردم.
البته الان كه تو مهرماه هستیم، یه چند هفته ایه كه منو پیچونده.
نمی دونم كجا رفته! هر جا هست بِهِش خوش بگذره.
منتظر سوغاتی هستم!
پرده ششم:
احمد طبعی گزارشگر پیشكسوت رادیو درباره سوژه ی ما می گوید: خیلی سال پیش تو رادیو2 ( رادیو فرهنگ كنونی ) با خانم ركنی آشنا شدم.
ایشون تازه از بوشهر اومده بودن و تو یك برنامه وزین شروع به گویندگی كردن.
من كه گزارشگر اون برنامه بودم وظیفه داشتم هیجان و شادی ایجاد كنم، ولی می دیدم ایشون رو آنتن خیلی آروم و با متانت جواب می ده!
عصبانی می شدم و گاهی رو آنتن سر به سرشون می ذاشتم تا شاید كمی به هیجان بیان، ولی باز می دیدم ایشون با من نیست!
من هر جور شادی و هیجان تو گزارشام داشتم، ایشون بر عكس، آروم و باطمانینه جواب می داد.
دیگه لجم دراومده بود.
پیشِ خودم گفتم اصلاً چرا به ایشون كه تازه به تهران منتقل شده، این برنامه شادو دادن!
چرا وقتی این همه گوینده خوب داریم، ایشونو برای گویندگیِ این برنامه انتخاب كردن!
تا این كه یكی دو تا برنامه رفتیم و دیدم نه، اشتباه می كردم، صداشون خیلی زیباست.
دیدم این صدا چقدر قدرت داره و چقدر ویژه س!
صدایی كه شخصیت توش بود و می شد ازش لذت برد.
فهمیدم صدای ایشون برای برنامه های شلوغ و هیجانی، خوب نیست و بیشتر به درد برنامه های فرهنگی و ادبی و هنری می خوره!
ولی من چه كار می تونستم كنم.
تصمیم مدیران بود كه ایشون بیان سرِ اون برنامه.
یه روز بِهِش گفتم: خانوم ركنی! خواهش می كنم كمی شاد باش!
نذار هماهنگیِ بین گزارشگر و گوینده از بین بره! یه ذره هیجان داشته باش!
می دونید چی بِهِم گفت؟
گفت: من همینم آقای طبعی! همینم!
دیدم راست می گه، ذاتش همینه.
معنی حرفشم این بود كه: دیگه هیچی نگو طبعی!!!
ما هم دیگه هیچی نگفتیم، چون خیلی خانوم با شخصیتی هستن!

پرده هفتم:
سال 61 كارش را از رادیو بوشهر شروع كرد.
20 ساله بود كه برای كار اداری و دفتری جذب شد، ولی با آن كار حال نمی كرد.
كار دفتری كجا!! و فاطمه ركنی كجا!؟
رفت پیش رئیسش و ماجرا را گفت.
رئیس وقتی صدای او را در آن حالت شنید، ضمن حفظ كار دفتری، به تولیدِ رادیو بوشهر معرفی اش كرد تا تست بدهد.
رفتن به تولید همان، و شروعِ كار گویندگی همان! ( بدون هیچ سابقه و آموزشی! )
چون جنس صدایش ذاتی خوب بود.
برنامه هایی كه به او دادند، معرفیِ كتاب بود و یك برنامه روستایی با گویش بوشهری.
پرده هشتم:
از نیلوفر زندیان تهیه كننده و مدیر برخی از برنامه های ادبی- هنریِ رادیو خواستم خاطره ای از فاطمه ركنی بگوید.
برایم نوشت: والّا خانم ركنی استادِ جمع كردن گاف های برنامه در كمال خونسردی بود و همین توی برنامه های زنده گاهی موجب خنده و شوخی بچه ها می شد.
نوشتم: متوجه نشدم خانم زندیان! خودش گاف می داد یا گافِ بچه های دیگه رو در كمال خونسردی جمع می كرد!؟
نوشت: گاف دیگران رو جمع می كرد و آبروداری می كرد.

پرده نهم:
از صادق رحمانی شاعر و مدیر اسبق رادیو فرهنگ در مورد فاطمه ركنی خاطره خواستم.
اول پیام داد كه: برخورد ما با خانم ركنی خیلی جدی بود.
نوشتم: یك چیزی اضافه كن!
نوشت: یك بار تو استودیو پخشِ زنده ی برنامه نیستان ایستاده بودیم.
همه چی طبق معمول، ساكت و رسمی پیش می رفت.
خانم ركنی با اون صدای شمرده و شیكِش داشت با كارشناس برنامه صحبت می كرد.
وسط جمله هاش، یك دفعه كارشناس عطسه كرد.
صدابردار دستپاچه شد، اما خانم ركنی رو آنتن با متانت به كارشناس گفت: سلامت باشید، ولی كاش این عطسه هم مُجَوّز پخش داشت.
از اون روز هر وقت فضای برنامه، زیادی رسمی می شد، وحید رستگاری تهیه كننده، یواش می گفت: یه عطسه ی مجوزدار لازم داریم!!
پرده دهم:
” نَریشِن ” های برنامه ی “شما و سیما” ی تلویزیون بسیار شنیدنی است.
به طرز عجیبی صمیمانه و خاطره انگیز روایت می شود.
لطف این برنامه به همین قسمت هاست و خصوصاً باید به نویسنده اش دستمریزاد گفت.
همچنین به گوینده اش فاطمه ركنی!

پرده یازدهم:
منصوره كُردی، یكی از مدیران صمیمیِ رادیو فرهنگ می گوید: بیش از بیست و چهار سال است كه افتخار آشنایی با خانم ركنی رو دارم. بانویی از جنس صدا، مهربانی، اخلاق، آرامش و اطمینان!
یادمه یك بار كه حالِ جسمی خوبی نداشتن، به محض دعوت من گفتن: برای شما و برای رادیو همیشه وقت دارم.
ایشون فقط یه گوینده نیست، یه حضور آرامه كه وقتی هست همه چیز منظم تر و دلنشین تر می شه!
اون زلالی كه در نگاه و صدای ایشونه، همیشه یادآور روزهای طلایی رادیوئه!
من هر وقت می گم “رادیو” ناخودآگاه در ذهنم صدای ایشونه كه طنین اندازه!
پرده دوازدهم:
شنیدم محمد حسینیِ باغسنگانی تهیه كننده علاقه مند به مفاخر دانشگاهی در رادیو، با گوینده ی دو برنامه اش ( هزاره ادب پارسی و جهان ترجمه ) اختلاف پیدا كرده است.
خیلی تعجب كردم!
باورم نمی شد كسی با فاطمه ركنی مشكلی داشته باشد.
موضوع را با باغسنگانی در میان گذاشتم وعلت را جویا شدم.
ایشان یادداشتی برایم فرستاد كه آن را بدون هیچ ویرایشی نقل می كنم.
نوشته است: از این دست اختلافات كم نیست در محیط كار و رسانه!
اما این موضوع بیش از همه به امور اداری و مالی بر می گردد كه به كل از دست تهیه كننده خارج است.
مشكل و نقصی هم اگر بوده از جانب ما بوده نه ایشان!
ایشان در این سی سال رادیو از اركان رادیو بوده اند و هنرنمایی های ایشان در برنامه روایت شب و نیستان و حتی در همین برنامه ما ” هزاره ادب پارسی” هم جلوه گر است.
با این حال در دورانی زندگی می كنیم كه وجود همه این عزیزان، گرامی و غنیمت است.

پرده سیزدهم:
از شیرین پور عسگری كه صدابردارِ آن سالهای برنامه نیستان بود، خاطره ی بامزه ای درباره فاطمه ركنی خواستم.
نوشت: والله از خانم ركنی خاطره بامزه ندارم، چون ایشون همیشه باوقار و متین بودن. یادمه اون سالها برنامه نیستان زنده پخش می شد و گوینده بعضی قسمت هاش خانم ركنی بودن.
استاد محمدرضا لطفی اغلب در برنامه شون حضور داشتن و سه تار می زدن.
گفت و گوی خانم ركنی با ایشون خیلی هوشمندانه و هنرمندانه بود.
خانم ركنی در عین انعطاف پذیری و داشتنِ روابط خوب با همه، جدّیتِ خاصی هم داشتن و شیوه كج دار و مریزِ ارتباطی رو خوب بلد بودن.
من فكر نمی كنم كسی از ایشون خاطره منفی داشته باشه!
پرده چهاردهم:
برای برنامه “كتاب شبِ” رادیو تهران زندگینامه ی پروین اعتصامی را در هفت قسمتِ 20 دقیقه ای تنظیم شنیداری كرده بودم.
این متن از زبان خودِ پروین روایت می شد و در بخشهایی از آن پروین می گفت: “مهمان داشتیم، اما من دلم می خواست تنها باشم. حوصله مهمان بازیِ آدم بزرگها را نداشتم. دلم نمی خواست میان آن همه مهمانِ چاق و لاغر و كوتاه و بلند بنشینم و به حرفهای عجیب و غریب آنها گوش بدهم…”!
برای روایت این متن چند گوینده پیشنهاد شده بود.
به دنبال گوینده ای بودیم كه از نظر سیر و سلوكِ اجتماعی تا حدی شبیه پروین باشد و جدّیت و قید و بندهای او را — حداقل در كلام — منعكس كند.
از میان چند گوینده ی جاافتاده ای كه پیشنهاد كرده بودند سرانجام فاطمه ركنی انتخاب شد!
پرده پانزدهم:
با “یلدا احتشامی” تهیه كننده برنامه نیستان گفت و گویی در مورد فاطمه ركنی داشتم.
پرسیدم: خانم ركنی به نظرِت كیه، چیه، چطوره؟
گفت: خانم ركنی برای من خیلی عزیزه!
— خب؟
— من ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم!
— دیگه؟
— از ابتدای كارم كنارشون بودم. حتی باعثِ آشنایی من و همسرم خانم ركنی بودن!
— چطور؟
— ایشون آقای شهابی رو به عنوان كارشناس موسیقی به برنامه نیستان معرفی كردن!
— بعد؟
— بعدِش من و آقای شهابی با هم آشنا شدیم و ازدواج كردیم.
— مباركه، چقدر خوب. دست خانم ركنی درد نكنه. تا باشه از این كارهای خیر باشه تو رادیو. خوشحال شدم از شنیدنش. ایشالله به پای هم پیر شین! حالا یه خاطره بامزه ی دیگه هم ازشون می گین؟
— نه، خاطره بامزه دیگه یادم نیست!
— مثلا ایشون اگه دیر بیاد سرِ برنامه، شما به عنوان تهیه كننده بِهِشون چیزی نمی گین؟
— خانم ركنی اصلاً دیر نمی آد.
— تا حالا سرِ برنامه باهاش حرفتون شده؟
— نه، اصلاً!! چون خانم ركنی خیلی مرتب و دقیقن!
پرده شانزدهم:
وقتی فهمید دارم درباره اش می نویسم و از دوستان و همكاران خاطره خواسته ام، پیام داد كه: شاید كسی خیلی خاطره بامزه از من نداشته باشه. قدیمیا هم دیگه الان خیلی حال و حوصله حرف زدن ندارن. شاید پشیمون بشین!
پرده هفدهم:
یكی از اشتباهاتش پشت میكروفون، زمانی بود كه تازه شروع به كار كرده بود.
آن زمان همه نوع برنامه را ناچار بود اجرا كند؛ حتی خبر، كه گاهی اسامی و اصطلاحات سختی در آن است.
یك بار خبری فوری را روی میز گذاشتند و او شروع به خواندن كرد تا رسید به واژه ی “مولی الموحدین”!
ای خدا!!! حالا چه كند!؟
تا آن روز به این واژه و نوعِ تلفظش دقت نكرده بود.
خیسِ عرق شد.
كمی مكث كرد شاید چیزی یادش بیاید، اما هیچ چیز یادش نیامد.
مكث او طولانی شده بود و سردبیر با خشم نگاهش می كرد.
بالاخره واژه را یك طوری خواند و خبر را تمام كرد، اما از ترسِ این كه بعد چه خواهد شد می لرزید.
فكر كرد چه بهانه ای بیاوَرَد؛ آنتن كه شوخی بردار نبود!
اساساً در این مواقع هیچ توجیه و عذری قابل قبول نیست.
اگر خبر فوری نبود، می توانست از سردبیر سوال كند.
ولی فوریتِ خبر، كار را خراب كرده بود.
تا از استودیو بیرون آمد، سردبیر یقه اش را گرفت: خانم ركنی! شما دیگه چرا!؟
كلی معذرت خواست و بسیار خجالت كشید.
غلط خوانی هرگز در كارِ او نبود و برای همین، سردبیر زیاد شرمنده اش نكرد!!
می گوید: هنوز هم بعد از سالها آن لحظه ی دردناك را از یاد نبرده ام.
پرده هجدهم:
یكی از گاف های بامزه اش هم زمانی بود كه كار گویندگی را تازه شروع كرده بود.
چون دانشجوی زبان انگلیسی بود، برنامه ای به او داده بودند كه مسابقه ای بود و تعدادی دانش آموز در استودیو حضور داشتند.
قرار بود همه سوالها و جوابها به انگلیسی گفته شود.
در حین مسابقه، بچه ها پاسخی به سوال او كه مجری بود دادند و او كه هول شده بود، گفت: خیر!
اما تا فهمید اشتباه كرده، با دست زد به سرش و تند گفت: یس یس!!
بچه ها از خنده روده بُر شده بودند و مگر می شد جمع شان كرد.
خودِ او هم، خنده و خجالت را قاطی كرده بود.
اگر تهیه كننده به بچه ها تشر نمی زد، بعید نبود استودیو را پشتِ خر ببندند!!
پرده نوزدهم:
یك بار هم برنامه زنده ای را اجرا می كرد به نام “جُنگ علمی”.
در یكی از قسمت های این برنامه، میهمانی داشتند كه دبیركل مبارزه با مواد مخدر و دخانیات بود.
بحث درباره مضرّاتِ سیگار به اوج رسیده بود كه ناگهان برق قطع شد.
استودیو و اتاق فرمان در تاریكیِ مطلق فرو رفت و تا برقِ اضطراری وصل شود، چند دقیقه ای طول می كشید؛ اما خطِ آنتن باز بود و برنامه ادامه داشت.
شنونده ها صدا را می شنیدند.
صدابردار برنامه كه سیگاری بود، فندك زد تا همدیگر را ببینند.
تا او فندك زد، برقِ استودیو هم آمد.
میهمان برنامه كه تا آن موقع داشت درباره مضرّات سیگار حرف می زد، ناخودآگاه گفت: بازم به سیگاری ها!
این حرفش رفت روی آنتن و همه ی آنهایی كه در استودیو بودند، غافلگیر شدند.
گوینده ی برنامه كه فاطمه ركنی بود، نمی دانست چه بگوید كه قضیه را ماستمالی و توجیه كند.
شنونده هایی كه تا آن لحظه مطالبی درباره مضرات سیگار شنیده بودند، با این حرفِ تاییدآمیزِ میهمانِ برنامه درباره ی سیگاری ها، چه فكری می كردند.
تناقضِ عجیبی بود.
تهیه كننده و سردبیر برنامه با پخش موسیقی به دادِ گوینده ی بیچاره كه نمی دانست چه بگوید، رسیدند!!
پرده بیستم:
خواهرش به رحمت خدا رفته بود.
صبح تا شب، كارش گریه بود و به رادیو نمی رفت.
می دانست كه پشتِ میكروفون نمی تواند خودش را نگهدارد و احساساتش را بِروز ندهد!
بعد از چند روز، تهیه كننده و سردبیر برنامه آمدند و او را با سلام و صلوات به رادیو بردند.
نتوانسته بود به آنها نه بگوید.
با آن كه شرایط روحی خوبی نداشت، او را پشت میكروفون نشاندند تا برنامه را اجرا كند.
خیلی خودش را كنترل می كرد كه گریه اش نگیرد، اما مگر می شد!!
خواهر نازنینش تازه فوت كرده بود و یادِ او، یك لحظه هم از خاطر، محو نمی شد.
سرانجام، راهی برای گریه اش پیدا كرد.
وقتی تهیه كننده، موسیقی می گذاشت و موقعِ استراحتِ موقتِ گوینده بود، آرام و بی صدا گریه می كرد و اشك می ریخت.
به محض این كه آنتن باز می شد، خودش را جمع و جور می كرد و طوری كه شنونده ها چیزی از سوگواری اش نفهمند، اجرای برنامه را ادامه می داد.
این، یكی از هنرهای گویندگی ست كه از هر گوینده ای بر نمی آید.
پرده بیست و یكم:
یك پیام عجیب ( حاویِ اعترافی تعیین كننده، به مثابهِ نصیحتی تاریخی و روانشناسانه ) از جانب او برایم پیامك شد.
نوشته بود: حالا می دونم كه خیلی جدی بودن تو كار هم خوب نیست!!
پرده بیست و دوم:
با كلمه ی “من” مخالف بود
و به سهم دیگران در تولید برنامه واقف بود.
بودن در رادیو را سعادت می دانست
و آن را جدا از زندگی نمی دانست.
پیچ و خَم های زیادی را پیموده بود
و مشكلات و سختی ها را آزموده بود.
زنی منضبط و شریف بود
و بی نیاز از تعریف بود.
اطلاعاتِ روان شناسی داشت
و با همه سرِ آشتی داشت.
همیشه به كنارگذاشتنِ پیشكسوتها معترض بود
و این مساله را در مصاحبه ها عارض بود.
خدا كند خانه نشین و محزون نشود
و رادیو از وجودش محروم نشود.
آمین یارب العالمین
محمدباقر رضایی
نویسنده ی برخی از برنامه های ادبیِ رادیو

دسترسی سریع